اشتباهی خنده دار در خاک عراق
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
اشتباهی خنده دار در خاک عراق
نوشته شده در دو شنبه 23 بهمن 1396
بازدید : 201
نویسنده : علی

 
سید محمدمهدی روز ۳۱ اردیبهشت ماه ۱۳۲۲ در شهر مقدس مشهد و در خانواده­ای با وضعیت اقتصادی معمولی متولد شد.

پدرش، حسن نامداشت و کارمند وزارت دارایی بود. او دو برادر و سه خواهر داشت. دوره ابتدایی را در دبستان فرضی بجنورد و پهلوی (سابق) مشهد طی کرد. چهار سال اول دبیرستان را در مدرسه فردوشی مشهد و دو سال آخر را در دبیرستان پهلوی(سابق) شهر کاشان خواند و در سال ۱۳۴۰ موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد.

سفر به قبرس

در همین سال وارد دانشکده افسری نیروی زمینی و در سال ۱۳۴۵ مفتخر به اتمام دوره و کسب درجه ستوان دومی شد.

وی دوره مقدماتی زرهی را در این نیرو گذراند. اما بنا به درخواست ستاد مشترک و نیروی هوایی ارتش در سال ۱۳۴۶ تغییر رسته داد و به جمع دانشجویان خلبانی نیروی هوایی پیوست.

کلاس‌­های زبان انگلیسی، رادار و الکترونیک را در مرکز آموزش­‌های هوایی گذراند و هم­زمان به منظور توجیه و آشنایی با هواپیما و شرایط پرواز چند سورتی با هواپیماهای «تی-۶» و «تی-۳۳» پرواز کرد. بعد از آن به منظور آزمایش اتاق ارتفاع به «قبرس» رفت و بلافاصله پس از برگشت به پایگاه یکم شکاری انتقال یافت.

فرجادی برای پرواز در کابین عقب شکاری بمب­‌افکن جدیدالورود «اف-۴ دی» انتخاب شد و کلاس­‌های زمینی این دوره را طی ۶ ماه گذراند سپس به عنوان افسر کنترل اسلحه و رادار به گردان ۱۲ شکاری مهرآباد منتقل شد تا الزامات پروازی را در این هواپیما انجام دهد.

وی در قالب اولین کابین عقب­‌های «اف-۴دی» در ایران هم­زمان با انجام پروازهای آموزشی، در قلعه مرغی با هواپیماهای سبک «سسنا»، «پاپ» و «پایپر» نیز پرواز کرد و پرواز مستقل (سُلو) انجام داد.

فرجادی از معلم خلبان­‌های گردان قلعه مرغی و ۱۲ شکاری: سیدرضا رضوی، علی اصغر نعمتی، حسن کامران نوش، تقی شهلایی، حسن ریاحی، محسن پورصبا، نصرت الله عبداللهی‌فر، احمد دانشمندی، محمود بصیریان و سرگرد عبدالحسین مینوسپهر فرمانده گردان ۱۲ شکاری و سرگرد بهمن باقری معاون او یاد می­‌کند که آموزشش را با آن­ها شروع کرد و در سال ۱۳۴۸-۱۳۴۷ به اتمام رساند.

اعزام به آمریکا

وی تا اواسط سال ۱۳۵۱ در این گردان ماند و اواخر مهرماه در حالی که معلمی کابین عقب را در ایران سپری کرده بود، به اتفاق تعدادی از کابین عقب­‌ها به آمریکا اعزام شد تا دوره معلمی را در آنجا طی کند. پس از بازگشت دوباره به گردان ۱۲ شکاری برگشت. اواسط سال ۱۳۵۲ بار دیگر همراه خلبانان: محمد فرح‌آور، کاظم حیدرزاده و کابین عقب، علی سلیمی، راهی ایالت کالیفرنیا شد تا دوره مقدماتی کابین عقب «اف-۱۴» را طی کند. دوره توجیهی شکاری مدرن «تامکت» را گذراند و یک سورتی هم پرواز کرد. ولی به دلایلی دوره کامل نشد و دوباره به گردان ۱۲ برگشت.

کسب مقام نخست در مسابقات تیراندازی

فرجادی و تعداد دیگری از خلبانان گردان ۱۲ شکاری، در مسابقات تیراندازی سالیانه نیروی هوایی در همین سال اول شدند و طبق رسم آن زمان از شخص اول مملکت ساعت مچی «امگا» جایزه گرفتند.

وی بار دیگر برای طی کردن دوره جنگ الکترونیک عازم ایالت آریزونای آمریکا شد. وقتی به کشور برگشت، به عنوان جانشین فرمانده میدان تمرین جنگ­‌های الکترونیکی، به پایگاه هشتم شکاری اصفهان منتقل شد و تا شروع کلاس­‌های زمینی اف-۱۴ در سال ۱۳۵۷ در این سمت انجام وظیفه کرد.

پس از پیروزی انقلاب تا سال ۱۳۵۸ ضمن انجام وظیفه در یکنواختی پایگاه هوایی شهید نوژه، منتظر شروع کلاس زمینی اف-۱۴ شد اما به دلیل مشکلات اوایل انقلاب و اغتشاش‌­های مرزی باز به تعویق افتاد. دوباره به تهران منتقل، و پس از طی کردن دوره دانشکده فرماندهی و ستاد (دافوس) برای مدیریت جنگ­ های الکترونیک (جنگال) معاونت عملیات نهاجا در نظر گرفته شد. ولی با شروع جنگ تحمیلی، پرواز در گردان ۱۲ شکاری را با فانتوم از سر گرفت.

وی در طول خدمت، دوره ­های دانشکده افسری نیروی زمینی، مقدماتی زرهی، کنترل اسلحه و رادار، توجیهی اف-۱۴، جنگ­های الکترونیکی و معلمی آن، نجات خدمه از مرگ در روی آب و دوره دافوس نهاجا را طی کرد.

فرجادی در سال ۱۳۴۶ با خانم طاهره صفدرزاده ازدواج کرد که ثمره آن سه فرزند به نام های سیدمجید (۱۳۴۶)، سیدمسعود (۱۳۵۹) و سیده مژگان (۱۳۵۸) هستند.

ماموریت‌ های فرجادی در جنگ تحمیلی

وی در سال­‌های دفاع مقدس حدود ۱۴۰ تا ۱۵۰ ساعت پروازهای برون­مرزی، پشتیبانی نزدیک هوایی، گشت رزمی، پوشش هوایی و پشتیبانی از کاروان­های دریایی، سوختگیری هوایی و آمادگی عملیاتی داشته و در این رابطه سه ماه ارشدیت گرفته است.

فرجادی در حالی که در مدیریت جنگال نهاجا، به خلبان‌­ها آموزش جنگ­ های الکترونیکی می‌داد، در مناطق جنگی فاو، آبادان و دزفول به عنوان افسر رابط، برنامه پروازهای پشتیبانی و شناسایی هوایی را برای سپاه و ارتش هماهنگ می­‌کرد.

از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۲ ضمن انجام مأموریت­‌های پروازی و الزامات سالیانه در پایگاه‌­های سوم و ششم شکاری، مسئولیت­‌های جانشین مدیر آموزش عملیاتی، افسر عملیات مدیریت جنگال، جانشین مدیر جنگال را در معاونت عملیات نهاجا و نیز به ترتیب: جانشین پایگاه دهم شکاری چابهار و فرماندهی این پایگاه را عهده‌­دار بود. از اوایل سال ۱۳۶۸ به ستاد مشترک ارتش منتقل، و به ترتیب: مدیر جنگال اداره سوم سماجا (ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران) و رئیس دایره ایمنی و پرواز اداره بازرسی سماجا شد و در تاریخ ۱۳ مرداد ماه ۱۳۷۳ پس از ۳۱ سال خدمت با درجه سرتیپ دومی به افتخار بازنشستگی نایل آمد.

خلبانان فرجادی و عباس برکت با لباس پرواز در یک راهپیمایی درون پایگاه هوایی همدان 1358
بعد از آن حدود هفت ماه در عسلویه، که تازه افرادی از شرکت توتال فرانسه و انگلستان برای راه ­اندازی منطقه آمده بودند، به عنوان مسئول پشتیبانی به کار مشغول شد. اما به دلیل دیسک کمر ناشی از فشارهای جی(نیروی کشش زمین) پرواز، مجبور به دو مرحله عمل دیسک شد. چون در حال حاضر قادر به انجام کارهای سنگین نیست، اوقات خود را با مطالعه و گفت و گو با دوستان درباره خاطرات دوران حماسه آفرینی‌هایش می­‌گذراند.

اشتباهی خنده دار در خاک عراق

امیر سرتیپ دوم ستاد سیدمحمدمهدی فرجادی در مورد دوران دفاع مقدس روایت می‌کند: «تمامی هشت سال دفاع مقدس خاطره است. اما بعضی خاطره­‌ها هرگز از ذهن انسان محو نمی­‌شود. از جمله این خاطرات مربوط به مأموریت عملیاتی با خلبان محمد قهستانی است. او یکی از بهترین، ماهرترین و شجاع­ترین خلبان‌­های نهاجا بود که بدون گذراندن دوره کابین عقب، مستقیم پس از دریافت وینگ خلبانی و آمدن به ایران برای کابین جلوی فانتوم انتخاب شد.

به ما مأموریت بمباران یک منطقه نظامی در حوالی شهر موصل ابلاغ می­‌شود. مقدمات پرواز انجام شد و از پایگاه هوایی همدان به پرواز درآمدیم. روی هدف، موقع رها کردن بمب‌­ها، من مشغول کار با سامانه اسلحه و رادار بودم که احساس کردم تعداد زیادی پرنده از روی کابین عبور کردند. به قهستانی گفتم: «محمد اینجا چقدر پرنده دارد.» محمد با خنده جواب داد: «این آتش پدافند هوایی دشمن است، نه پرنده!» ما به یاری خدا جان سالم به در بردیم. اما ۱۹ دی ماه ۱۳۵۹ با کمال تأسف محمد قهستانی در یک حمله هوایی به شهادت رسید.

انهدام انبار مهمات دشمن در نزدیکی راه‌آهن در عراق

همچنین یادم می‌آید در مأموریتی با خلبان پرویز جعفربای، هواپیمای ما مورد اصابت پدافند هوایی قرار گرفت. با اعلام حالت اضطراری خود را به پایگاه سوم رساندیم. گلوله به مسلسل هواپیما و نزدیک محفظه فشنگ­‌ها برخورد کرده بود.کمی جا به ­جایی محل اصابت موجب فاجعه­‌ای جبران ­ناپذیر می­‌شد که به لطف الهی شانس آوردیم.

در پرواز دیگری همراه خلبان هوشنگ ویژه مأموریت تخریب یک پل راه­ آهن را بر عهده داشتیم. گویا در فاصله کمی از پل انبار مهمات و سوخت وجود داشت که از بمباران ما صدمه دید. چنان حجمی از دود و آتش به هوا شعله کشید که دید کافی برای پرواز نداشتیم. اما باز هم با عنایت الهی به سلامت از آن شرایط خارج شدیم.

این پیشکسوت نیروی هوایی ارتش یادی از خلبان شهید داریوش ندیمی، که جزو پرسنل پاک­سازی شده اوایل انقلاب است، یادی می‌کند و می‌گوید: علاقه به وطن و پرواز او را وادار کرد به رغم این کم‌مهری، بعد از حمله عراق به کشورمان خود را به نیرو معرفی، و انجام وظیفه کند. یک شب با او در پایگاه مهرآباد آمادگی می­‌دادم. حدود ساعت دو بامداد اسکرامبل(پرواز اضطراری) زدند. بلافاصله هواپیما را روشن و طبق دستور افسر کنترلر رادار پرواز کردیم. داریوش بعد از بلند شدن گفت: «مهدی هوا عجب قیری است!» اصطلاح جالبی به کار برد. اما خیلی جدی جواب دادم: «داریوش جان قیر نیست، ابر و باران است. لطفاً دستور رادار را اجرا کن.»

امیر سرتیپ فرجادی در خاطره ای دیگر بیان می‌کند: رزمندگان سپاه و بسیج در اوایل جنگ به دلیل نداشتن اطلاعات زیاد به حضور هواپیماهای دشمن اهمیت نمی­‌دادند. یکی از آن روزها، که من برای هماهنگی در منطقه‌­ای پر از نخل‌­های خرما بودم، از حضور هواپیماهای عراقی باخبر شدم. به مسئول مربوطه که سپاهی جوانی بود، گفتم: «سریع آژیر بکشید و بگویید همه داخل سوله پناه بگیرند.» او با لبخندی که حاکی از ترس من از بمباران هواپیما بود، گفت: «جناب سرهنگ، مهم نیست نترسید!» در این میان صدای شلیک موشک آمد. کمی بعد خبر رسید موشکی به قسمت مهندسی سپاه خورده و یک مهندس هم شهید شده است. به آن جوان گفتم: «فهمیدی دلیل اصرار من چه بودم رعایت اصول ایمنی ضروری است. به این نمی­‌گویند ترس!» او ابراز تشکر و ندامت کرد و از آن به بعد، همواره در کنار من حضور داشت و اطلاعات لازم را از من کسب می­‌کرد.



:: برچسب‌ها: آجا ، دماوند ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: